-
من . . . تو
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1396 07:59
تو مرا می فهمی من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه یک انسان است تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی
-
مگس ...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1396 08:53
مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من میچرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم
-
فیزیک . . .
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1395 18:32
فیزیک خیلی آسون میشد اگه بجای سیب خود درخت می افتاد رو نیوتون . . .
-
زبان . . .
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1395 10:34
همیشه شلاق ها نمی زنند . . . گاهی زبان ها طوری می زنند که سالها برنمی خیزی . . . گاهی هم نگاه ها چنان می زنند که برای همیشه می خوابی . . .
-
پدر . . .
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1394 13:46
همه میپندارند، که عکس پدرم را ؛ به دیوار خانه ام آویخته ام! اما نمیدانند که دیوار خانه ام را ، به عکس پدرم تکیه داده ام....
-
باران . . .
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1393 11:58
پنجره را باز کن . . . و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر! خوشبختانه باران ، ارث پدر هیچکس نیست.
-
آغوش بگشا ای صنم . . .
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 08:37
آغوش بگشا ای صنم آغوش بگشا هی . . . منم این قصه راز ما دوتاست اصلا نمی فهمد زنم گرچه زلیخای منی گرچه دقیقا یک زنی ! اما نباید بی هوا پاره شود پیراهنم مدرک نباید رو شود بو مدرک یارو شود اینست در خلوت سریع پیراهنم را می کنم زار است کارم دلبرا گر حس کند حال مرا یا احتمالا روز بعد بویی ببوید از تنم حالا جوابت چیست . . ....
-
گرسنگی . . .
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1393 09:04
مردم کشور من دیگر گرسنه نیستند . . . آنها روزی چند وعده گول میخورند !
-
پیامبر . . .
جمعه 29 فروردینماه سال 1393 10:07
خدایا، ما کاشفان کوچه های بن بستیم، حرف های خسته ای داریم، این بار پیامبری بفرست که تنها گوش کند!
-
اشرف مخلوقات
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 16:50
خداوندا ... ارزش سجده کردن نداشت ، اشرف مخلوقاتی که خودش نمیداند چه میخواهد!
-
امید
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1393 11:00
امید ، تنها محرکی است که یارای ادامه دادن را به انسان می دهد . . . خداوندا ، کور سویی نشانم ده، راه را خواهم یافت!
-
سهراب . . .
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 14:39
سهراب . . . قایقت جا دارد؟!
-
ما . . .
پنجشنبه 21 فروردینماه سال 1393 08:14
من، تو، سالهای پُشتِ سَر روزهایِ پیشِ رو هیچگاه.... پشیمان نخواهد شُد سرنوشت.... از حادِثِه یِ ما شُدن
-
حساب . . .
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 10:10
خدایا ! یک مرگ بدهکارم هزاران آرزو طلبکار خسته ام . . . یا طلبم را بده ، یا طلبت را بگیر.
-
من و تو . . .
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 08:02
مگر می شود زندگی من و تو را به هم ریخته آفریده باشد خدای دانه های انار . . .
-
رفت . . .
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 10:20
تنها غزل کلاسمان بود و رفت انگار که اهل آسمان بود و رفت دل تنگ شدم برایش ، آموزش گفت او ترم گذشته میهمان بود و رفت . . .
-
عطر سنبل ، عطر کاج 14
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 11:38
در هر خانواده ای یک آدم ماجراجو پیدا می شود. در خانواده ی پدراین افتخار به عمو نعمت الله می رسد. شاهکارش هم این است که همسرش را خودش انتخاب کرده، آن هم سه بار. بعد از دومین طلاق عمویم، او تصمیم گرفت مدتی مطبش را در اهواز تعطیل کند و برای دیدن ما به ویتی یر بیاید. برای دوستان آمریکایی من، "ملاقات فامیلی "یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 08:10
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم حرف با برف زدم سوززمستانی را با بخار نفسم وصل به گرما کردم شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست تا به امید ورود تو دهان وا کردم در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق با سرانگشت تو را...
-
من . . .
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 08:56
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد این من که با هر ضربه ای از پا در آمد تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد
-
عطر سنبل ، عطر کاج 13
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 20:34
در دیزنی لند مثل یک گله ی بوفالو این ور و آن ور می رفتیم و تنها جلوی بازی هایی توقف می کردیم که پدر قابل اعتنا می دانست. یک جا رسیدیم جلوی تلفن هایی که با آنها می شد با میکی ماوس صحبت کرد در حالی که یکی از جک و جانورهای دیزنی لند توسط پدر به همراهان معرفی می شد تصمیم گرفتم این تلفن ها را آزمایش کنم، چون قبلا امتحان...
-
بی تو . . .
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 08:09
تقویم روزهایم شکسته و گم است .... بی تو چه فرقی میکند امروز چندم است . . .
-
تو . . .
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 08:04
چشمها را شستم جور دیگر دیدم بازهم فرقی نداشت تو همان هستی که باید دوست داشت .
-
نگاه . . .
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 12:28
کسی که نگاهت را نمی فهمد توضیح های طولانی ات را هم نخواهد فهمید . . .
-
دلتنگی
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 08:09
در زندگی برای هر آدمی از یک لحظه . . . از یک جا . . . از یک نفر به بعد دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست نه روزها . . . نه رنگ ها . . . نه خیابان ها همه چیز میشود دلتنگی !!!!!! پ ن : یه چند ماهی سفر بودم و نشد بنویسم ، دوباره هستم در خدمتتون .
-
عطر سنبل ، عطر کاج 12
دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 17:11
برای ما تازه واردها نه فقط جاذبه های مهم بلکه چیزهای جزئی هم دیدنی بود – فروشندگان خوش برخورد، توالت های تمیز، و علائم راهنمایی واضح. وقتی از تماشای جاکلیدی ها توی فروشگاه هدایا لذت می بردیم، معلوم بود از هرچیز دیگری هم خوش مان می آمد. در این میان، یکی از جاذبه ها فراتر از بقیه بود، یکی که تی شرت هایش را با افتخار می...
-
نقاش
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 22:31
چه نقاش ماهری است فکر و خیال! وقتی که دانه دانه موهایت را سفید می کند . . .
-
عطر سنبل ، عطر کاج 11
شنبه 22 مهرماه سال 1391 13:09
بالاخره روز موعود رسید و پدر، آماده پولدار شدن، شورلت ایمپالا را پر بنزین کرد و برای سومین و آخرین بار به استودیو رفت. ما با دلهره توی خانه منتظر ماندیم. آن شب پدر غمگین تر از هرزمان دیگر به خانه برگشت. در دو نوبت بازی اش در مجموع هفت دلار برده بود. هیچ وقت تا آن موقع این قدر بد بازی نکرده بود.بازی ضعیفش را به گردن...
-
مادر . . .
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 20:38
من هنوز ایمان دارم مادرم را خواهم دید وقتی تمام دیوار بیمارستان تیتر زده اند : آی ... سی .... یو
-
عطر سنبل ، عطر کاج - 10
شنبه 15 مهرماه سال 1391 16:03
قبلا در تلاش برای آموختن فرهنگ آمریکایی، پدر توی یک باشگاه محلی بولینگ عضو شده بود. عصرهای چهارشنبه به باشگاه می رفت، و با داستانهای مسحور کننده ای درباره ی بازی برمی گشت. در این میان کم کم باورش شد که بولینگ باز چیره دستی است. بولینگ برای دلار مسابقه ای تلویزیونی بود که دنیای جذاب بولینگ را با هیجان لاس و گاس همراه...
-
تنهایی . . .
شنبه 8 مهرماه سال 1391 17:45
کسی که نشسته است همیشه خسته نیست، شاید جایی برای رفتن ندارد!