بوسه . . .


کوچ کرده ام به خاطرات


اگر به دیدنم آمدی

من بیشتر اوقات حوالی آخرین بوسه هستم!!

عطر سنبل ، عطر کاج - 1


هفت ساله بودم که با پدر، مادر و برادر چهارده ساله ام فرشید از آبادان به شهر ویتی یر کالیفرنیا آمدیم.

برادر بزرگترم فرید را یک سال پیش از آن به فیلادلفیا فرستاده بودند و آنجا به دبیرستان می رفت. او هم مثل خیلی از جوانهای ایرانی آرزو داشت خارج از کشور درس بخواند و با وجود اشک های مادر ما را ترک کرده و پیش عمویم و همسر آمریکایی اش زندگی می کرد. 

من هم از رفتن اون ناراحت بودم، ولی به زودی غصه از یادم رفت.

اولین بسته ی سوغاتی که رسید، دیدم داشتن یک باربی کامل- با کیف حمل، چهار دست لباس، یک بارانی و یک چتر کوچک- به دوری از برادر می ارزد .


اقامت ما در ویتی یر موقت بود. پدرم کاظم، مهندس شرکت نفت ایران بود و ماموریت داشت حدود دو سال مشاور یک شرکت آمریکایی باشد. او در زمان دانشجویی مدتی در تگزاس و کالیفرنیا زندگی کرده بود، و درباره ی آمریکا با همان لحنی صحبت می کرد که کسی از اولین عشقش بگوید.

برای اون آمریکا جایی بود که هرکس،بدون توجه به اینکه قبلا چه کاره بوده، می توانست آدم مهمی بشود. کشوری مهربان و منظم پر از توالت های تمیز. جایی که مردم قوانین رانندگی را رعایت می کردند و دلفین ها از توی حلقه ها می پریدند. سرزمین موعود.

برای من هم آمریکا جایی بود که همه جور لباس باربی پیدا می شد .


پرواز . . .


پرواز کن ،


آنگونه که میخواهی . . .


وگرنه پروازت میدهند ،


آنگونه که میخواهند . . .

راستی خدا . . .


" دلم هوای دیروز را کرده هوای روزهای کودکی را 

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم ... ... ... ...

 آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد 

دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم
 و دلم را شکستند  

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو 

دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم

 دلم میخواهد ... 

می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟ 

راستی خدا! دلم فردا هوای امروز را می کند؟

آرامش

آرامم،


مانند مزرعه ای که تمام محصولش را ملخها خورده اند ،


دیگر نگران داس ها نیستم . . .