عطر سنبل ، عطر کاج - 1


هفت ساله بودم که با پدر، مادر و برادر چهارده ساله ام فرشید از آبادان به شهر ویتی یر کالیفرنیا آمدیم.

برادر بزرگترم فرید را یک سال پیش از آن به فیلادلفیا فرستاده بودند و آنجا به دبیرستان می رفت. او هم مثل خیلی از جوانهای ایرانی آرزو داشت خارج از کشور درس بخواند و با وجود اشک های مادر ما را ترک کرده و پیش عمویم و همسر آمریکایی اش زندگی می کرد. 

من هم از رفتن اون ناراحت بودم، ولی به زودی غصه از یادم رفت.

اولین بسته ی سوغاتی که رسید، دیدم داشتن یک باربی کامل- با کیف حمل، چهار دست لباس، یک بارانی و یک چتر کوچک- به دوری از برادر می ارزد .


اقامت ما در ویتی یر موقت بود. پدرم کاظم، مهندس شرکت نفت ایران بود و ماموریت داشت حدود دو سال مشاور یک شرکت آمریکایی باشد. او در زمان دانشجویی مدتی در تگزاس و کالیفرنیا زندگی کرده بود، و درباره ی آمریکا با همان لحنی صحبت می کرد که کسی از اولین عشقش بگوید.

برای اون آمریکا جایی بود که هرکس،بدون توجه به اینکه قبلا چه کاره بوده، می توانست آدم مهمی بشود. کشوری مهربان و منظم پر از توالت های تمیز. جایی که مردم قوانین رانندگی را رعایت می کردند و دلفین ها از توی حلقه ها می پریدند. سرزمین موعود.

برای من هم آمریکا جایی بود که همه جور لباس باربی پیدا می شد .