راستی خدا . . .


" دلم هوای دیروز را کرده هوای روزهای کودکی را 

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم ... ... ... ...

 آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد 

دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم
 و دلم را شکستند  

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو 

دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم

 دلم میخواهد ... 

می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟ 

راستی خدا! دلم فردا هوای امروز را می کند؟

آرامش

آرامم،


مانند مزرعه ای که تمام محصولش را ملخها خورده اند ،


دیگر نگران داس ها نیستم . . .

اَحَد

 

هیچکس نفهمید، 

 

حتی خدا هم تنهاییَش را فریاد می کند : 

 

قُل هُواللهُ اَحَد !

اشتباه

 

اشتباه من این بود 

 

هرجا رنجیدم ، لبخند زدم 

  

فکر کردند درد ندارد 

 

محکم تر زدند . . .

 

 

حاشیه نویسی


میخواهم :


حاشیه ای پررنگ باشم،


در کنار متون سخت زندگی،


تا به آرامشی برسم،


هر چند کوتاه،


اما در حاشیه!