عطر سنبل ، عطر کاج - 9


پدر در اهواز و با تنگدستی بزرگ شده بود. در بچگی پدر و مادرش را به خاطر بیماری هایی که امروز به سادگی معالجه می شوند ازدست داده بود. او و خواهران و برادرانش با سختکوشی زندگی را گذرانده بوند. و حالا که با داشتن تعداد زیادی فرزند و نوه در دهه ی هفتاد سالگی هستند، هنوز نقش مهمی در زندگی همدیگر دارند. آنها در غم و شادی با هم شریکند. اگر کسی از پدر درباره ی لحظه ی غرورآفرین زندگی اش بپرسد، او احتمالا از روزی نام می برد که خواهرزاده اش محمد توانست در آمریکا خانه بخرد، و یا روزی که نوه ی خواهرش ماهان از دانشکده ی حقوق فارغ التحصیل شد. برای پدر شنیدن اینکه خواهر بزرگتر عزیزش، صدیقه، از دستش ناراحت است به همان اندازه سخت است که به مرد بزرگی بگویند سر کلاس لنگه پا بایستد. ارتباط ناگسستنی میان پدر با خواهرها و برادرهایش گواهی ست بر اینکه پدر و مادر آنها گرچه زندگی کوتاهی داشتند، اما در تربیت بچه هایشان موفق بودند.


زندگی پر دغدغه ی پدر همچنین در او ولع شدیدی برای پولدار شدن ایجاد کرده بود. تاریخ پر از مردانی است که بر تنگدستی خود چیره شدند و ثروت انبوهی در صنعت فولاد یا مزارع پرورش دام گرد آورند. بسیاری دیگر از راه تحصیل به موقعیت بالایی می رسند و پزشک یا وکیل موفقی می شوند. پدر مرد تحصیل کرده ای بود، اما می دانست به عنوان یک مهندس حقوق بگیر، شانسی برای ثروتمند شدن ندارد. او که نمی خواست از آرزوهای شامپاین و خاویارش دست بکشد، برای پولدار شدن در آرزوی راهی بود که نه به کار زیاد احتیاج داشت و نه به تحصیلات بیشتر.


با چنین ذهنیتی بود که پدر تصمیم گرفت در مسابقه "بولینگ برای دلار" شرکت کند.



آدم . . .


سالهاست که جستجوگر آدم هستم.


تا لذت خوردن یک سیب سرخ را با او تجربه کنم.


مشکل از من نیست،


نه من،


نه سیب سرخ،


نه شیطان،


تو نایاب شده ای "آدم"


عطر سنبل ، عطر کاج - 8


این که هیچ کس حرف هایش را نمی فهمید غرورش را جریحه دار می کرد.بنابراین سعی کرد ضعف گفتارش را با مطالعه جبران کند. او تنها کسی بود که هر ورقه ای را قبل از امضا به دقت می خواند. خرید یک ماشین لباسشویی از فروشگاه سیرز برای یک آمریکایی معمولی ممکن بود سی دقیقه طول بکشد، اما تا پدر متن ضمانتنامه، شرایط قرارداد، و اطلاعات اوراق اعتباری را بخواند، ساعت کار فروشگاه تمام شده بود و مامور نظافت از ما می خواست کنار برویم تا کف آنجا را تمیز کند .


مادر به زودی متوجه شد راحت ترین راه برای صحبت کردن با آمریکایی ها این است که از من به عنوان مترجم استفاده کند. برادرم فرشید، برنامه اش را با فوتبال، کشتی و کاراته پر کرده بود و گرفتارتر از آن بود که این افتخار ناخوشایند نصیبش شود. در سنی که اغلب پدر و مادرها بچه را برای مستقل شدن آماده می کنند، مادر مثل جان شیرین به من چسبیده بود. باید همراهش می رفتم به بقالی، آرایشگاه، دکتر، و هرجای دیگر که یک بچه تمایلی به رفتن ندارد. پاداش من تحسین هایی بود که از آمریکایی ها می شنیدم. بچه ی هفت ساله ای که انگلیسی را به فارسی و بالعکس ترجمه می کرد روی همه تاثیر خوبی می گذاشت.


همیشه مادر را تشویق می کردم که انگلیسی یاد بگیرد، اما استعدادش برای اینکار تعریفی نداشت. چون هیچ وقت انگلیسی را توی مدرسه نخوانده بود، تصوری ازدستور زبان آن نداشت .


عوض شده . . .


آیین عشق بازی دنیا عوض شده


یوسف عوض شده ، ذلیخا عوض شده


سر همچنان  به سجده فرو برده ام ولی


در عشق سالهاست که فتوا عوض شده


خو کن  به قایقت که به ساحل نمی رسیم


خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده


آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید


اکنون به خانه آمده اما عوض شده


حق داشتی مرا نشناسی  به هر طریق


من همچنان  همانم و دنیا عوض شده


عطر سنبل ، عطر کاج - 7


به آمریکا که رسیدیم، احتمال دادیم پدر زندگی خودش در آمریکا را با زندگی یک نفر دیگر اشتباه گرفته بود .از نگاه متعجب صندوقداران مغازه ها، کارکنان پمپ بنزین و گارسون ها می شد حدس زد که پدر به روایت خاصی از زبان انگلیسی صحبت می کرد که هنوز میان باقی آمریکایی ها رایج نشده.


تعجب می کردیم پدر چطور بعد از مدتها تحصیل در آمریکا، این همه سوء تفاهم زبانی با مردم آنجا داشت .به زودی فهمیدیم که دوران دانشگاهش عمدتا توی کتابخانه گذشته، و در آنجا از هرتماسی با آمریکایی ها به جز استادان مهندسی اش پرهیز کرده بود. تا وقتی مکالمه محدود بود به بردارها، کشش سطحی مایعات و مکانیک سیالات، او به مهارت مایکل جکسون با کلمات می رقصید. اما یک قدم دورتر از دنیای درخشان مهندسی نفت، زبانش پیچ می خورد .


تنها شخص دیگری که توی دانشگاه با او ارتباط داشت هم اتاقی اش بود، یک پاکستانی که تمام روز مشغول تهیه ی خوراک کاری بود. چون هیچ کدام انگلیسی بلد نبودند و هردو به کاری علاقه داشتند. خیلی عالی با هم کنار آمده بودند کسی که آن ها را با هم جور کرده بود لابد امیدواربود که یا انگلیسی یاد می گیرند و یا زبان ارتباطی خاصی بین خودشان اختراع می کنند، که البته هیچ کدام اتفاق نیفتاد .


ضعف پدر در مکالمه ی انگلیسی فقط با تلاشش برای انکار آن قابل قیاس بود. سعی همیشگی او برای باز کردن سر صحبت با آمریکایی ها اوایل قابل احترام و ماجراجویانه به نظر می رسید، ولی بعدعصبی کننده شده بود .با لهجه غلیظ فارسی و لغاط کتاب های درسی قبل از جنگ جهانی دوم در انگلستان، او به یک زبان من درآوردی صحبت می کرد .