عطر سنبل ، عطر کاج - 6


مادرش گوشی تلفن را به دست مان داد و مادر که خوشبختانه تلفن محل کار پدر را حفظ کرده بود، با او تماس گرفت و وضعیت را توضیح داد. بعد پدر با زن آمریکایی صحبت کرد و نشانی خانه مان را به او داد. غریبه ی مهربان پذیرفت که ما را برساند .


لابد از ترس اینکه دوباره سرو کله ی ما دم در خانه شان پیدا شود، زن و دخترش با ما تا جلوی ایوان خانه مان آمدند و حتی به مادر کمک کردند که قفل عجیب و غریب در را باز کند. بعد از آخرین تلاش های بی ثمرمان برای برقراری ارتباط، آن ها خداحافظی کردند. ما هم در پاسخ لبخند کش دارتری تحویل دادیم . بعد از گذراندن یک روز در آمریکا و میان آمریکایی ها، فهمیدم پدر آنجا را درست توصیف کرده. توالت ها تمیز بودند و مردم بسیار، بسیار مهربان.


رفتن به آمریکا هم هیجان انگیز بود و هم دلهره آور، اما دست کم خیال مان راحت بود که پدر به زبان انگلیسی مسلط است. او سال ها با تعریف خاطرات دوران تحصیلش در آمریکا ما را سرگرم کرده بود و خیال می کردیم آمریکا خانه ی دوم اوست. من و مادر تصمیم داشتیم از کنار او جم نخوریم تا آمریکای شگفت انگیز را – که مثل کف دست می شناخت- نشان مان بدهد. منتظر بودیم نه تنها زبان بلکه فرهنگ آمریکا را برای ما ترجمه کند، و رابطی باشد میان ما و آن سرزمین بیگانه .