تنهایی . . .


کسی که نشسته است همیشه خسته نیست،


شاید جایی برای رفتن ندارد!


عطر سنبل ، عطر کاج - 9


پدر در اهواز و با تنگدستی بزرگ شده بود. در بچگی پدر و مادرش را به خاطر بیماری هایی که امروز به سادگی معالجه می شوند ازدست داده بود. او و خواهران و برادرانش با سختکوشی زندگی را گذرانده بوند. و حالا که با داشتن تعداد زیادی فرزند و نوه در دهه ی هفتاد سالگی هستند، هنوز نقش مهمی در زندگی همدیگر دارند. آنها در غم و شادی با هم شریکند. اگر کسی از پدر درباره ی لحظه ی غرورآفرین زندگی اش بپرسد، او احتمالا از روزی نام می برد که خواهرزاده اش محمد توانست در آمریکا خانه بخرد، و یا روزی که نوه ی خواهرش ماهان از دانشکده ی حقوق فارغ التحصیل شد. برای پدر شنیدن اینکه خواهر بزرگتر عزیزش، صدیقه، از دستش ناراحت است به همان اندازه سخت است که به مرد بزرگی بگویند سر کلاس لنگه پا بایستد. ارتباط ناگسستنی میان پدر با خواهرها و برادرهایش گواهی ست بر اینکه پدر و مادر آنها گرچه زندگی کوتاهی داشتند، اما در تربیت بچه هایشان موفق بودند.


زندگی پر دغدغه ی پدر همچنین در او ولع شدیدی برای پولدار شدن ایجاد کرده بود. تاریخ پر از مردانی است که بر تنگدستی خود چیره شدند و ثروت انبوهی در صنعت فولاد یا مزارع پرورش دام گرد آورند. بسیاری دیگر از راه تحصیل به موقعیت بالایی می رسند و پزشک یا وکیل موفقی می شوند. پدر مرد تحصیل کرده ای بود، اما می دانست به عنوان یک مهندس حقوق بگیر، شانسی برای ثروتمند شدن ندارد. او که نمی خواست از آرزوهای شامپاین و خاویارش دست بکشد، برای پولدار شدن در آرزوی راهی بود که نه به کار زیاد احتیاج داشت و نه به تحصیلات بیشتر.


با چنین ذهنیتی بود که پدر تصمیم گرفت در مسابقه "بولینگ برای دلار" شرکت کند.